استخاره

هر آنچه که درباره استخاره باید بدانید

استخاره

هر آنچه که درباره استخاره باید بدانید

۷ مطلب با موضوع «بعضی حکایات استخاره» ثبت شده است

حجه الاسلام آل کاظمی:

خانواده ازکارخانه خسته شده بود. گفت برویم سری به منزل آقای پارچینی همسایه قدیم بزنیم. طبق معمول استخاره کردم. استخاره بد آمد. گفتم : استخاره بد آمد. گفتند : میرویم اگر منزل هم نبود تاحرم میرویم و زیارت میکنیم. گفتم بد آمدن استخاره معلوم نیست برای نبودن آنها باشد ممکن است دلیل دیگر داشته باشد. بهرحال آماده شده بودند وراه افتادیم برادر خانم آقانصرالله که آنروزها حدوه دوازهشت سال داشت میهمان ما بود وهمراه ما آمد. رفتیم منزل جدید آقای پارچینی. اتفاقا سید وخانواده همگی منزل بودند واز رفتنما هم خیلی خوشحال شدند. خانمها آنطرف نشستند ما وآقای پارچینی وپسرانش این طرف نشستیم .

برای پذیرائی چائی ومیوه آوردند برای قاچ کردن میوه چاقوهای جدیدی آوردند که فوق العاده تیز بود. چیزی نگشت که ازطرف خانمها سروصدا ودادوفریاد بلند شد معلوم شد برادر خانم آقا نصرالله با چاقو بجای قاچ کردن سیب چهار انگشت خودرا قاچ میکند با عجله دنبال تاکسی رفتیم وبچه را به بیمارستان رساندیم وانگشتان اورا بخیه کردند به خانم گفتم حالا به حکمت استخاره پی بردید؟ درست است که منزل بودند ولی این حادثه درکمین بود اگر به استخاره عمل کرده بودیم این خطر برطرف میشد.

 

 

در روایت است که مردی تصمیم داشت به سفر تجارت برود. خدمت امام صادق(ع) رسید و درخواست استخاره‏ ای داد. استخاره‏ اش بد آمد، آن را نادیده گرفت و به سفر رفت؛ اتفاقا به اوخوش گذشت و سود فراوانی هم برد اما از آن استخاره در تعجب بود.پس از مسافرت خدمت امام (ع)رسید و عرض کرد:

یابن رسول الله! یادتان هست چندی قبل خدمتتان رسیدیم، برایم استخاره کردید و بدآمد، استخاره‏ ام برای سفر تجارت بود، به سفر رفتم، سود فراوانی بردم و به من خوش گذشت!

امام صادق(ع) تبسمی کرد و به او فرمود: در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشایت را خواندی.شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدار شدی که آفتاب طلوع کرده ونماز صبح تو قضا شده بود؟

عرض کرد: آری، ای فرزند رسول خدا(ص).

حضرت فرمود: اگر خداوند،دنیا و آن‏چه را در دنیا است به توداده بود، جبران آن خسارت (قضاشدن نماز صبح) نمی‏شد.

 

 

 

 

آقای امامی کاشانی طی نامه‌ای به تاریخ 14/12/67 به محضر امام خمینی(س)، نظر ایشان را درباره چند استخاره که برای تغییر رشته تحصیلی فرزندشان از پزشکی به تحصیل در حوزه علمیه قم گرفته‌اند، جویا شده است. امام خمینی(س) در پاسخ چنین مرقوم فرموده‌اند:

 

بسمه تعالی

 

فرزند خود را آزاد گذارید تا هر راهی که می‌خواهد انتخاب کند. شما و مادرش هم دعا کنید تا در آن راه موفق گردد.

 

روح‌الله الموسوی الخمینی

 

صحیفه امام، جلد 21

 

 

 

 

یکبار آقا مصطفی فرزند امام درطفولیت ازخانه بیرون رفته ، مفقود میشود ، خانواده امام با دستپاچگی ازامام میخواهند برود آقا مصطفی را پیداکند ، امام که طبق معمول عجله ای نداشته ، با آرامش عمل میکند ، موجب عصبانیت اهل بیت شده ، برسرایشان فریاد میزنند : بچه گم شده ممکن است بلائی سرش بیاید!

امام میفرمایند : ازمنزل بیرون آمدم درحالی که نمیدانستم به کدام طرف بروم ، لذا بنا را براستخاره گذاشتم ، به هر طرف که استخاره خوب می آمد میرفتم ، از چند گذر ومحله گذشتم تا اینکه به یک هشتی رسیدم استخاره کردم داخل هشتی بروم ؟ خوب آمد وارد هشتی شدم دیدم آقا مصطفی روی یکی از سکوهای هشتی نشسته ، گریه می کند وچند خانم وبچه های هم سن وسالش بیسکویت به دست او میدهند واورا آرام میکنند ، ازآنان تشکرکرده بچه را بغل کردم وبه منزل آوردم.

 

 

به نقل از حجه الاسلام آل کاظمی

سید هادی مدرسی، برادر حضرت آیت الله سید محمدتقی مدرسی، از مراجع تقلید شهر مقدس کربلا، طی سخنانی ماجرای استخاره ای که موجب نجات جانش از دست نیروهای حزب بعث سابق عراق شد را بیان کرد.

به گزارش شیعه آنلاین، علامه سید هادی مدرسی طی سخنانی که از شبکه ماهواره ای اهل بیت(ع) پخش می شد، گفت: حدود 40 سال پیش که در عراق زندگی می کردم، حزب بعث عراق تازه روی کار آمده بود. در یکی از سفرهایم به لبنان، دولت حاکم بعث به طور غیابی مرا در دادگاه محاکمه و به اعدام محکوم کرد. علتش فعالیت هایی بود که علیه این حزب انجام می دادیم. وقتی از سفر لبنان به عراق بازگشتم،‌ همه نزدیکان و اطرافیانم به من توصیه می کردند که مخفیانه از عراق فرار کنم تا در دام نیروهای بعث نیفتم وگرنه اعدام خواهم شد.تنها یکی از دوستان بود که به من می‌گفت، نمی خواهد خود را به خطر بیاندازی و فرار کنی. فقط کافی است چند روزی در محلی امن مخفی شوی. زیرا به نظر نمی رسد حزب بعث که تازه روی کار آمده، مدت زمان زیادی در قدرت بماند.در دو راهی گیر کردم که به حرف کدام طرف گوش بدهم؟! فرار کنم و یا در محلی امن مخفی شوم؟! کمی فکر کردم، به یاد آیه قرآن کریم افتادم که فرموده: "ولا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة" (ترجمه: خود را با دستان خود به نابودی و فنا نیاندازید). به این نتیجه رسیدم که در صورت ماندن جانم در خطر خواهد بود، اما باز هم کمی دو دل بودم و در دو راهی قرار داشتم. تصمیم گرفتم استخاره کنم و از خداوند متعال کمک بگیرم.

وقتی استخاره گرفتم، این آیه برایم آمد: "و قال الذین أتوا العلم و الإیمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلی یوم البعث فهذا یوم البعث ولکنکم کنتم لا تعلمون" (ترجمه: ولی کسانیکه علم و ایمان به آنان داده شده می گویند شما به فرمان خداوند تا روز قیامت درنگ کردید و این روز رستاخیز است اما شما نمی دانستید).

عبارت "فهذا یوم البعث" را که دیدم فهمیدم که اکنون دوره قدرت حزب بعث عراق است و این کشور دیگر جای ماندن نیست از همین رو فورا و به طور مخفیانه از عراق به کویت گریختم و چند سال بعد نیز به ایران آمدم.

 

آیت اللّه گرامی:

 

داستانی را (با واسطه) از قول مرحوم کشمیری نقل می کنم. در نجف اشرف افراد زیادی خدمت ایشان می رسیدند و استخاره می کردند. به ذهن ایشان آمده بود که من خیلی مهم شده ام، چون مردم تمام امور زندگی خود را با استخاره های من تنظیم می کنند. یک روز که مشرف می شوند به زیارت حضرت علی(ع) می بیند که یک طرف صحن شلوغ است و عده زیادی اطراف یک زن معمولی و بی سواد جمع شده اند و از او استخاره می خواهند. به زن پیغام می دهد بیا من سؤالی دارم. از آن زن می پرسد: داستان چیست؟ او می گوید: زندگی بسیار سختی داشتم، تا اینکه متوسل به حضرت امیر(ع) یا حضرت ابوالفضل(ع) می شود. تردید از من است در آن حالت توسل آقا به من فرمود: «استخاره کن و پول بگیر». گفتم: استخاره بلد نیستم و اصلاً سواد ندارم. حضرت می فرمایند: «برو دو فلس بده و یک تسبیح بخر، بعد همین طور دانه های تسبیح را بشمار ما به تو همه چیز را می گوییم». بعد به آقای کشمیری می گوید: در گوش من مطالبی گفته می شود که منطبق بر زندگی مردم است

 

u

 

امام حسین علیه السلام در سال 60هجری به قصد انجام مراسم حج به مکه آمدند و وقتی که از توطئه قتل خویش توسط یزید اطلاع یافتند، حج خود را به عمره مفرده تبدیل نموده و از احرام خارج گردیدند، سپس به همراه اهل بیت خویش از مکه بیرون رفتند تا مبادا ماموران یزید ایشان را به قتل رسانیده و حرمت حرم امن الهی شکسته شود.

هنگامی که ابن عباس از این جریان مطلع شد به نزد حضرت آمد و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! سفر به سوی عراق را ترک کنید». پس از آنکه ابن عباس در خواست خودرا مطرح نموده و بسیار بر آن پافشاری و تاکید نمود، امام حسین علیه السلام به وی فرمود: ای این عباس! جد بزرگوارم به من فرمانی داده که در آن سری است که بعد از این به ظهور خواهد رسید و مرا واقعه ای در پیش است که آن را به طور مکرر از جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم شنیده ام و باید آن واقعه به ظهور برسد و آشکار گردد. پس از آنکه ابن عباس بار دیگر درخواست خود را با مبالغه بسیار تکرار نمود قرار بر این شد که استخاره ای از قرآن بنمایند.

امام حسین علیه السلام قرآن را به نیت استخاره گشودند این آیه آمد: « کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ(آل عمران/185)

«هر کسی مرگ را می‌چشد؛ و شما پاداش خود را بطور کامل در روز قیامت خواهید گرفت؛ آنها که از آتش (دوزخ) دور شده، و به بهشت وارد شوند نجات یافته و رستگار شده‌اند و زندگی دنیا، چیزی جز سرمایه فریب نیست»

چون حضرت این آیه را دیدند فرمودند: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ(البقرة/156) «ما از آن خدائیم؛ و به سوی او بازمی‌گردیم

صدق الله و صدق رسوله. آنگاه به این عباس فرمود: ای ابن عباس!دیگر مبالغه نکن که چاره ای از قضای الهی نیست.

ابن عباس ساکت شد و با آن حضرت وداع کرده، فریاد "واحسیناه" برآورد و بیرون رفت. سپس آن حضرت امر فرمود تا کجاوه ها را بار کردند و بارها را بر شتر ان بسته و از مکه معظمه بیرون رفتند.

 

 

برگرفته از هزار و یک حکایت قرآنی، محمد حسین محمدی از کتاب نفایس الاخبار